دیکتـــــاتوری عاشقانه!!

شراب خواستم…

گفت :  ممنوع است

آغوش خواستم…

گفت :  ممنوع است

بوسه خواستم…

گفت :  ممنوع است

نگاه خواستم…

گفت:  ممنوع است

نفس خواستم…

گفت :  ممنوع است 

 

 حالا از پس آن همه سالهای دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد...

و با صد بوسه ،

سنگ سرد مزارم را رنگین میکند

و …

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

نگاه می کند... 

 

 در حسرت نفس های از دست رفته ،

به آرامی اشک می ریزد …

تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم…

سر از این عشق بر نمی دارم...!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 

 

مــَــــــن... 

شیفتـــــــه ی آن بوســـه ی 

هول هولــَـــــکی بودم

کـــِـه وقتی

دیرتـــــــ شده بود هم

از خِــیــــــــرَش نمی گـُــذشتی
 
 

 
 

تــــــــــــو نیـــــمِہ ﮮ  گُمشــُــــבه مـَـטּ نیستــــ

 

ڪـِــہ بــآ نیمـــِـہ ﮮ  בیگـــَــرَم .... بــِه جُســــت و جویــَــت بَـرפֿـیــــزَم!!!

 

تــــــــــو تَمــــــــــــــــــآمِ گُمشــُـבہ ﮮ  مَنــــــــﮯ ❤❤❤ 

فراموشــــــم کردی

وقتی یک زن سیگار میکشه یعنی کارش از گریه گذشته

وقتی یک مرد گریه میکنه یعنی کارش از سیگار گذشته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

بـــرای فـــرامـوش کــردنــت ، هـَــر شــَـب آرزوی آلـزایـمـــر مـی کنـــَـم ...


خــوش بــه حــالِ تـو ... کــه وقتــی " او " آمـــد ..


بـدونِ هـیـــچ دردِ ســَــری ،


فـــرامــوشـــَـــــم کـــَــردی ...!!


 

 

به نـــام خـــــدای قصـــــــہ هـــــا

 

همــــیشـه دقــیقا وقـــــتی پـُر از حـــرفی ...
وقتـــی بغــــض میکـــُنی ...
وقتـــی دآغونــــی ...
وقــــتی دلــِت شکــــستـه ...
دقیقــــا همیـــن وقـــــتا ...
انقــــدر حــرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـی :
“بیخـــیآل' ...

            

                 

میدیدم
تو با من مهربان بودی...
واین رویا چه

یکی بــــــــود یکی نبود                               داستـــــــــان زندگی ماست 

همــیشـــہ هــین بوده یکی بوده ویکی            نبــــوده ، برایم مبهم اســـت که چرا در

اذهان شرقی مان باهم بودن وباهم سـاختن        نمیگنجد وبـــرای بودن یکی،بــــایددیگرے

نباشدهیـــــــچ قصـــہ گویی نیست که داستانش اینــــگونه آغازشودکــه یکی بود دیـــــگرے

هم بود؛همـــہ با هم بــــــودند؛ومااســـــیراین قصــــــــــہ ے کهـــن براے بــــودن یــــکی،

دیـــگرے رانیــــست میکنــــیم،انــــگارکـــــــــــه هیچکــــس نمیـــــداند،جزمـــــــــــا

وهیچکـــــــس نمیفـــهمدجـــــــــزما،وخلاصــــــــــــہ ے کــــــــــلام آنـــکس که

نمیـــــــداند ونمیفهمـــــدارزشـــی نــــــــــــدارد حتـــــــی بــــــــــراے

زیــــــستن؛ومتاسفـــــــانــــہ ایــــن هـنرے اســــت کـــــــــہ

آ نــــــــراخـــــــوب آمـــــوخــــتـــہ ایم هنـــــــــر:

بـــــــــــــــــــــــــــودن یــــــــــــــکی

ونـــــــــبــــــــــــــــودن

دیـگرے

 زیبا بود....
ولی.... افسوس.... که رویا بود....

 

 

سیگارلایت را به موسیقی لایت ترجیح میدهم!!

روح من با هیچ نغمه ای لایت نمیشود،

به من عشق تعارف نکنید!!

قبلا صرف شده.....!!!!

به دستانم فندکی،کبریتی،

سنگ آتش زنه ای برسانید تا

برای هضم عشق

سیگاری آتش کنم ...

 

به کوه گفتم عشق چیست؟        لرزید.

 
به ابر گفتم عشق چیست؟        بارید.

به باد گفتم عشق چیست؟         وزید.

به پروانه گفتم عشق چیست؟     نالید.

به گل گفتم عشق چیست؟       پرپر شد.

و به انسان گفتم عشق چیست؟


تولد تولد تولدم مبارك ............. 

عزيزم لحظه لحظه زندگيم در كنارم احساست ميكنم ميدونم الان هم تو داري تولدم رو بهم تبريك ميگي .. خوشحالم ... دوست داشتم پنج شنبه تو جشن تولدم حضور داشتي ولي افسوس .. و مطمئن باش حضور گرمتو در اون ساعت احساس ميكنم .... و با يادت ساعتها مي رقصم ...

اينم تقديم به خودم . از طرف تو ... ..

بفرمائيد كيك تولد راستي كادو يادتون نره اول كادو بدين بعدا كيك ميدم بخورين فكر كردين چي الکی بهتون کیک میدم نخیرم ...

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

حالا دوباره تولد تولد تولدم مبارك ميام شمعا رو فوت كنم ايشالا تا صد سال زنده باشم ... اينم دوباره تقديم به خودم چون عاشق گل سرخم ..  


                                                           


 

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !



 

تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!



 

تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، ***جه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛



 

هق هق شبونه ؛ افسردگي ،پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !



 

براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد



 

و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد



 

تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم



 

از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟
 

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس...

وقتي

يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي

طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن

همه چي با يک نگاه شروع ميشه

اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن ...

محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه.

حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي.

مي بيني كار دل رو؟

شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و

جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري ...

از چيزي ميترسي ...

صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه

به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟

راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده

طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه

وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن

گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه !

آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا

وقتي باهاته همش سرش پائينه

تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده

ديگه از آن خودت نيستي

بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت

سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ...

فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي...

خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ...

هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ...

وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ...

ولي اون ...

سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه

اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني !

دنيا رو سرت خراب ميشه

همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو

بهش مي گي من … من … من

از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه

ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه

يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد

دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه

دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم ...

دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد

بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره!...

وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم!

انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو ...

ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه...

بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و...

بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز نمي كني

آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني

تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟

و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني

دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي...






خداوندا...

من از تنهائی و برگ ريزان پائيز من از سردی سرمای زمستانمن از تنهائی و دنيای بی تو می ترسم

خداوندا..



من از احساس بيهوده بودن ؛ من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چون مرداب می ترسم


خداوندا...
من از مرگ محبت من از اعدام احساس به دست دوستان دور يا نزديک می ترسم

خداوند...

من از ماندن می ترسم خداوندا من از رفتن می ترسم...
خداوندا...

من از خود نيز می ترسم ...

خداوندا... پناهم ده

من

 

 

معلم از بچه ها پرسید:عشق چیست؟لنا با چشم های قرمز پف کرده گفت :عشق؟؟؟؟دوباره یه نیشخند زدوگفت:عشق...ببینم خانم معلم شما تابه حال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟معلم مکث کرد و جواب داد:خوب نه ولی الان دادرم از تو می پرسم.لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیش رو حفظ کنید و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره به جز اون شخص دیگه ای رو تو دلم راه ندم.برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه.گریه های شبانه ودور از چشم بقیه به طوری که بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم.بیشتراز هر چیز و هر کسی. حاظر بودم هر کاری براش بکنم هر...کاری. من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل از اینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود .بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بود.عاشق همدیگه بودیم از ته قلب همدیگر رو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن .عشق یعنی تو سرد ترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی   عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیز و هر کسی به خاطرش بگذری.اون زمان خانواده های ما زیاد با هم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت:که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت.پدرم از این موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود.پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه. رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون رفت و پدروم منو به رگبار کتک بست .اون رفت و ازاون به بعد هیچ کس ازش خبر نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود:لنای عزیز:همیشه دوست داشتم و دارم من تا اخرین ثانیه عمر به عهدم وفا می کنم.منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا توی اون دنیا به هم مر سن پس من زودتر میرم و اون جا منتظرت می مونم.خدا نگه دار گل من.لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت:خوب خانم جواب واضح بود.لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت پدر و مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان لنا بلند شد و گفت :چه کسی؟ناظم  جواب داد:نمی دونم یه پسر جوان.دست لنا شروع کرد به لرزیدن.ناگهان  روی زمین افتاد و دیگه هم بلند نشد.اره لنای قص ی ما رفته بود پیش عشقش!!!!!!!

برای تمام عاشق های دنیا!!!!


 

نشد یه قصری بسازم پنجره هاش ابی باشه

من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه

نشد یه جا بمونه و اخر بشه مال خودم

حتی یه بار یادش نموند ماه و روز تولدم

باهمه التماس من نشد دیگه نره سفر

شعرام بجز اون روی هر دیونه ای گذاشت اثر

نشد یه بار م برسم به رزو های محال

یه خاطره مونده برام بایه سبد میوه ی کال

باور نکرد یه موژه شو به صدتا دنیا نمیدم

یه تار مو خواستم نداد گفت به تو دریا نمیدم

نشد دوست دارم بگه به من که نه به دیگری

نشد یه بارم رد نشه از روی شعرام سرسری

نشد یه کاری بکنه که بدونم دوسم داره

اتیش گرفتم و یه بار نگام نکرد بگه اره

نشد شبی یه بار واشس یه فال حافظ نگیرم

نشد تو رویاهام براش روزی هزار بار نمیرم

نشد برم،نشد نره،نشد بیاد،نشد بخواد

نشد ولی شاید بشه واسم دعا کنید زیاد

قصه داره تموم میشه مثل تموم قصه ها

فقط واسم دعا کنید اول خدا،بعدم شما


 

تو همیشه با منی ..

 

دلم برات تنگ شده….. اما من… من میتونم این دوری رو تحمل کنم…

 

به فاصله ها فکر نمیکنم …… میدونی چرا؟؟ آخه … جای نگاهت رو نگاهم مونده ….

 

هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم…. رد احساست روی دلم جا مونده …

 

میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم ….. چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن….

 

حالا چطور بگم تنهام؟؟ چطور بگم تو نیستی؟؟ چطور بگم با من نیستی؟؟ آره! خودت

 

میدونی…. میدونی که همیشه با منی …. میدونی که تو ، توی لحظه لحظه های من جاری

 

هستی…. آخه تو ، توی قلب منی… آره ! تو قلب من….

 

برای همینه که همیشه با منی… برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی… برای

 

همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم… آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه… هر وقت حس

 

میکنم دیگه طاقت ندارم…. دیگه نمیتونم تحمل کنم… دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس

 

عمیق میکشم…. دستامو که بو میکنم مست میشم… مست از عطرت !!

 

صدای مهربونت رو میشنوم … و آخر همه ی اینها به یه چیز میرسم…..!

 

به عشق و به تو….. آره… به تو !! اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه… اونوقت تو رو نزدیکتر از

 

همیشه حس میکنم…. اونوقت دیگه تنها نیستم حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش

 

دارم..  به این تنهایی دل بستم… حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست… پر از یاد عشقه..

 پر از اشک های گرم عاشقانه!!

 

http://bahar-20.com/pic/albums/userpics/10001/15fisdd%5B1%5D.jpg

اگه سلطنت بلد نباشم سلطنت نمیکنم

 

اگه زندگی بلد نباشم زندگی نمیکنم



اما اگه دوست داشتن رو بلد نباشم
 


به خاطر تو یاد میگیرم...





















 

عشق
  

به خودم چرا

اما به تو که نمیتوانم دروغ بگویم !

میدانم که چشمم به راه خنده های تو خواهد خشکید!

میدانم که در تابوت ـهمین ترانه ها خواهم خوابید!

میدانم که خط پایان پرتگاه گریه ها مرگ است !

اما هنوز که زنده ام !

گیرم به زور ـقرص و قطره و دارو


 

ولی زنده ام هنوز !

پس چرا چراغ خوابهایم را خاموش کنم ؟

چرا به خودم دروغ نگویم ؟

من بودن ـ بی رویا را باور نمیکنم!      

باید فاتحه کسی را که رویا ندارد خواند!

ای کارگری،

که دیوارهای ساختمان نیمه کاره کوچه ما را بالا میبرد،

سالها پیش مرده است!

نگو که این همه مرده را نمیبینی!

مرده هایی که راه میروند و نمیرسند،

حرف میزنند ونمی گویند،

میخوابند و خواب نمی بینند!

میخواهند مرا هم مرده ببینند!

مرا که زنده ام هنوز!

(گیرم به زور قرص و قطره و دارو)

ولی من تازه به سایه سار سوسن و صنوبر رسیده ام!

تازه فهمیده ام،

که چقدر انتظار آن زن سرخپوش زیبا بود!

تازه فهمیده ام که سید خندان هم ،

بارها در خفا گریه کرده بود!

تازه صدای غربت فروغ را حس کرده ام !

تازه دوزاری ـ کج و کوله ی آرزو هایم را

به خود تلفن ترانه داده ام !

پس کنار خیال تو خواهم ماند!

مگرفاصله ی من و خاک،

چیزی بیش از چهار انگشت ـ گلایه است ،

بعد از سقوط ـستاره آنقدر میمیرم ،

که دل ـ تمام مردگان این کرانه خنک شود !

ولی هر بار که دستهای تو ،

(یا دست های دیگری چه فرقی میکند؟)

ورق های کتاب مرا ورق بزنند،

زنده میشود

و شانه ام را تکیه گاه گریه میکنم !


اما،از یاد نبر بیبی باران !

در این روز های ناشاد دوری و درد،

هیچ شانه ای،تکیه گاهـ رگبار گریه های من نبود!

هیچ شانه ای!!!

 

 

 

 

 

خسته ام از روشنی در روزها

خسته از تاریک بودن شب به شب

خسته از دیروزها امروزها

 

بند بندم درد را حس میکند

میچشم اندوه را بار دگر

فرق هم دارد مگر شب با سحر ؟

 

راه را من گم نکردم خسته ام

تهمت پوچی نمیچسبد به من

یأس را دیدم به او دل بسته ام

 

گوش دل از حرف فردا بهتر است

پرشده حرفی دگر با من بگو

با زبان دل بگو بی گفتگو

 

 

 

کنارم باشی هر لحظه به رنگ عشقه این دنیا

 

مث تصویر زیبای دو عاشق بر لب دریا

 

کنارم باشی میتونم بشم نقاش خوبیها

 

که نقاشی کنم به روی صفحه فردا

 

کنارم باشی میلرزه دل تاریکی از چشمات

 

نمیتونه بمونه شب فراری میشه از دستات

 

کنارم باشی پرشورم پراز عشقم پر از شادی

 

میرقصم پا به پای تو میون قلب رویاهات

 

کنارم باشی میتونم مث یک قاصدک باشم

 

کنارم زبند پیله بگیرم مث یک شاپرک باشم

 

کنارم باشی میتونم بشم یک چشمه جوشان

 

گواراتر زهر ابی توی دشت نمک باشم

 

کنارم باشی هر لحظه یه شعر تازه میخونم

 

غزلهامو توی دستات کنار عشق میچینم

 

 کنارم باشی میتونم بشم عاشق ترین شاعر

 

نباشی لالی و گنگ یه کابوس پریشونم